به گزارش گروه فرهنگی مشرق، متن این دلنوشته به این شرح است:
1
قصه ای آسمانی هزاره های ابتدایی تاریخ روایت شد
قصه من و تو و آینه های امیدوار
قصه ای سرشار از جوانی و غوغا
عاشقی
زیبایی
جاودانگی
و تا سور اصرافیل بدمد این قصه تکرار و تعریف می شود
مردان با شنیدش سینه چاک می دهند
جوانان بر طبل جنون می کوبند
و زنان در اشک معطر می شوند
مروارید می شوند و زیبا
و کودکانش لباس رزم می پوشند
و آفتاب در نوروز سال قمری هر سال در انتظار اوست
قصه ی روز دهم رویش لاله های سرخ
کربلای شصت و یک هجرت
قصه ی روزی که خورشید رفت
و شفق تولد یافت
آمدن شفق
آغاز غمی شیرین تر از شادی های هستی
که تکرار نیست و تواتر است
تواتر تصویری از کاروانی که شهیدان چراغ به دست بر کشتی سوارند
تصویری از شهیدانی چراغ به دست
که رو به آسمان دارند
تصویری از اهالی ساحلی که در انتظارسفری بی نهایت اند
قصه ی قبیله ی با حیای حیرت انگیز حادثه روزگار
حدیث حادثه ها
قصه ی تو
قصه ی من
قصه ی ما
من و تو و آینه های تو در توی تاریخ تکرار تخلی ها و تندی ها
تازیدن ها و تنیدن ها
قصه ی سالیان شصت و یک هجرت
2
قصه ی سالیان شصت و یک هجری
روایتی تنها با فاصله ای اندک از غدیر دهم هجرت
قصه ی خورشید درخشنده درخشان حج و داع
و خورشید نینوا در سرزمین کرب و بلا
فصل فاصله ها
حکایت ناشنیدن آوای نجات بخش منعکس شده در امواج هوای تفتیده غدیر دهم هجرت
و نشان گامهای گهربار پیامبر که بر سرزمین پاکیزه ای نقش بسته است
و هنوز بعد از گذشت 14 قرن خاک عطر آگین غدیر نسیم روح پرور رسالت و وصایت را در خود نگه داشته است
و هنوز اندیشه های ناپاکی غدیر را روایت نمی کنند و ولایت را ازحسادت و سعایت به معانی دیگر تاویل می کنند
تا عاشورای شصت هجری را تکرار تلخ دوباره غدیر دهم هجری از کج فهمی و بدفهمی مردمان ندانند
و قصه ی سالیان شصت و یک هجری
تمام کربلاهای متواتر تاریخ تا رهایی
یک قصه و هزار آینه
سرمایه زمان هزار و چهارصد ساله آن روز،
الفبای نامردی بود که قرار شد روزی در ازدحام صفحه های سیاه تاریخ سربلند کند
و امروز ، هر روز ، تکرار تاریخ تولد تذبذب مردمان مال دوست آن روز است
امروز دیگر جهانیان حسین را می شناسند یا اسمش را شنیده اند اگرچه غریبانه شروع شد
اماشهره جهان شد به عشق
و همیشه تاریخ سربلند سرآمدان سرمست سر سپردگی رضای حق تعالی
از تمام خاطرات
از خط آغازین عاشقی زمان که گذر کنیم
اینک می شود
مفهوم عشق را در پایتخت عاشقی در تقویم دلهایمان حک کنیم تا ابد یادگار بماند
نیمه دوم رجه 60 هجرت
کوچه های مدینه بوی نامردی و نامردان می گیرد
مالکان وادی عشق سالکان وادی عشق رابه بیعت فرا می خوانند
جان وابستگاه بی غم مست روزهای شهرت و شهوت هم کلام می شوند تا همراهی فرزند رسول خدا را چاره ای کنند
و سفیری سراسیمه از راه ،خبر هلاکت حاکم مکه را می رساند
معاویه می کوشد تا بیعت شب نشینی شب های شرب و شهوت و شهرت از حسین بن علی بستاند
که مولایمان در 28 رجب 60 هجرت با خواندان خویش و یاران با وفایش با جدش وداع کرده و مدینه را به سمت مکه ترک می کند
خورشید بر فراز آسمان بر بلندای مکه می ایستد
و به مردمان جاهل زمانه گرما و نور می بخشد
در قاموس بندگی و طاعت تمام مردان مکه از صمیم دل وضو می گیرند و بر یک قبله به نماز می ایستند
چشم های مکه در یک لحظه باز می شود و در یک زمان خواب می روند
آهنگ ملکوتی بهار در زمستان دلهای مکیان شنیده می شود و معجزه بهار در زمستان
صدای خنده های شوم کفتاران به گوش می رسد و زنجیر های محکم سکوت در هم می شکند
محله ها مملو می شوند از سایه های مرموز
سنگینی سایه نا عدالتی و نا امنی قلب مکه را می فشارد
خورشید خانه نشین تنهایی خود است
و معنای زیستن تکرار می شود
فرصت طلبان این الوقت و بادگرایانه باده گسترگرد هم آمده اند
تا شکوه عدالت و آرامش را در میانه مرزهایجغرافیایی کوفه و مدینه و مکه به هم بریزند
و نگذارند مکه میراث دار شکوه حضور آن ناطق زمان خویش باشد
جانی خسته و روحی تب دار در حریم خانه خدا و در سایه آرامش ابرهای سردو و زمستانی می گسترانند
دیوار محله های مکه را رنگ سیاهی می زنند
و دیوار های قلب کعبه را از پروانه های دوستی پاک می کنند
نقشه های نفاق و نفرت نم خورده دلهای بیمار ،سنگینی سایه نا امنی و ناعدالتی را می فشارد
و اضطراب در سینه سرشناسان کوفه سر می کشد
4
در سرمای فصل انجماد و قلب های یخ زده تاریک اندیش و یک سو نگری زور مداران روزگار آشکار می شود
و مرکب ها مرکب معانی فتنه وئ نامردی و نامرامی شوند تا خورشیدرا از مکه بیرون کنند
در مسجد کوفه اضطراب در سینه بنی هاشم از تپیدن می ایستد
تاصدای گام های مضطرب یزیددگر شنیده نشود
مسلم به کوفه می رود و در خانه مختاربن ابی عبید ه نقفی ساکن می شود
شیعیان دسته به دسته می آیند
نامه مولا برایشان خوانده می شود
می گریند و بیعت می کنند
مردمان اهل تذبذب و تردید و تسلیم
کوفیان شامی سرشت و
ناسپاسان غیرت گریز
نامردمان نمک نشناس
در ازدحام بی حرمتی قدر ناشناسان نامردمیراث گمنام
و ماندگار حسین بن علی را در کوفه از یاد می آورند
اینان نیز مانند پدرانشان.سنت ناسپاسی را بجای می آورند
و آ«چه را ناروا بود بجای اورندو ان چه را ناروا بود به جای نسیان و نیستی
و ناسپاسی است دست به دست هم می دهند تا دست های سفیر عشق را جدا کنند
کوفیان لباس کوری می پوشند
و نابینا می روند تا هلاکت را تجربه کنند
فرزند زیاد از دروازه های کوفه با لباس اهل مجاز و صورتی پوشیده وارد شده
و مشتاقان منتظر حضرت به استقبال می روند
مردم معدوم مکر کینه توزی و مکر ورزی زیاد و ولید می شوند و
کوفیان نقاب برداشته شده از چهره اش را نظاره می کنند و
فرستاده امام در خلوتی در خفا مراقب است
کاغذ ها و مرکب ها هنوز گرمای بیعت با فرزند پیامبر را با خود دارند
که فرستاده اش را نمی شناسند و غریبه اش می خوانند
شمشیر های صیقل خورده در غلاف تردید می مانند
دستهای نیرومندشان می لرزد
و یقیین جای خود را به شک و گمان می دهد
سوال ها کم کم شروع می شود
زمزمه ها بلند و بلندتر
با که می جنگیم و چه کسی بر حق است
خبر آمدن فرستاده حسین بن علی علیهمالسلام در شهر پیچیده و توفان وزیدن گرفت
5
سال یکهزار و .. باز تکرار
تکرر طوف طنین طوفان طف
طوفانی که طناب های جهل و نادانی را از پای وجدان های بسیاری رها کرد
طوفانی... که ، طوق طنابهای جور و جهل ،
در پای وجدانها ی بیشمار گسست و وسمهای در چشمه ی چشمهای بیدار کرد
اما چه زود بر فرستاده اش شورش می کنند و بیعت می شکنند
آه ،چه زود شیپور شورش بر زدند و
بر بیعت باختند و فرستاده اش را فرو فکندند
کیسه های زر و طلای دربار فساد
انبان مطلای زر دربار فجور و فساد
عقاید سست و بی پایه ریشه می دوانند
بنای بنیانی سست بود و عقیده ی عقده ها را ساز کرد
و کوفیان دوباره خود را به نا فهمی زنند
و دعوت از او بهانه ای می شود برای کینه دوزی ها و کینه ورزی های مغرضانه و جاهلانه
کوفیان دوباره رخت کوری بر تن نمایند و در هول هلاکت افتند .
زر اندود و نقره اندود
حق و باطل را بهم آمیخته اند
جملگی بساط باطل کرده و حق به رنگ آمیختند
تب پست حکومت بالا می گیرد وسوسه خلافت سر به اوج جلال می نهد
تبدار پست حکومت و وسوسه خلافت
سجده بر پست و ریاست کردند
با خدا هم مکرو سیاست کردند
کینه ها از عدالت مرد همیشه عادل تاریخ سرباز میزند تا دل های زخمی زخم خورده
کهیر کینه از عدل علی بر تن افکنده تا دلهای زخمی زخم خورده
حق خواهی های علی بر وجودشان تازیانه میزند
عهد شکسته می شود
جهالت های تاریخ تکرار می شود
قد می کشد
بدعت ها و عقیده های سست پایه ریشه دار می شوند
تاریخ تکرار می شود
جهالت های جهال قد میکشد
،عقده ها ریشه می دوانند
و مسلم تنها می ماند
کوفیان با منطق لجاجت سخن آغاز می کنند
کینه های دیروز بیعت امروزشان را بر باد می دهد و به انتقام فکر می کنند
تردید تراوش می کند ، سپاه کینه صف می کشد
حقیقت پلید خود را به فرستاده حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام نمایان می کند
شتر فتنه در میان کوفه نمایان می شود
پرچم عناد و بیعت شکنی در قلب های زر گرفته شان به اهتزاز در می آید
گوسا له های بنی اسرائیلی در کوفه با هم عهد می کنندتا ندای فرستاده پسر عم حسین را به گوش گله ی مال پرست کوفه نرسانند
مردمان و امدار سخاوت بی مرز علی بن ابی طالب به کینه توزی از عدالت محوری او رام می کند
دست های دسیسه پرور دوران ، دگر بار دست در دست هم می دهند تا لجاجتهای
کینه توزانه خود جرات جریحه دار کردن قلب خورشید زمان را به خود دهند
تاریخ پلک های خود را به هزار و چهارصد افسوس به عقب بر می گرداند
که انسان فراموش کار بساط بسیط آتش فتنه را در سرزمین کربلا گسترانیده است
و هرگاه تقویم تاریخ عاشقی ورق می خورد
کربلا دگر بار تکرار می شود.
قافله عشق عازم سفر می شود
کاروانیانی که عصر حیات در زندگیشان عصر دیگری از تاریخ زمینیان است
ضرباهنگ گامهای تاریخ خورشید عشق را به دیار مرده قلب ها فرا می خواند
تا در طنین گام های پرتلاش پست ترین مردمان تاریخ ، برف های وجودشان آب شود
و فصل انجماد سپری شود
چهار ماه و چند روزو هزار و چهار صد سال از توقف سوم شعبان تا هشتم ذی الحجه می گذرد
و کاروان عزم رفتن می کند
. رفتن به سرزمین سوزناک و عطشناک کربلا،سفر به نینوا
سرودن غزل تشنه کامی کربلاییان آغاز می شود
عبیدا... در دارالعماره اش فرستاده دوم حسین بن علی را نیز از بلندای قصر به پایین می اندازد
بدنش را قطعه قطعه می کند
کاروان منزل به منزل در مسیر رسیدن به روز واقعه در حرکت است
و هر منزلگه دلدادگی عاشوراییان را حکایت می کند
باد های آوازه خوان صحرا نیز آمدن سفیر عشق را بر سرتاسر خاک ماتم گرفته نینوانجوا کنند
کریم کاروان دار کربلا در منزلگاه ( ثراف ) که آب فراوان داشت لشگری را با اسبهایشان سیراب می کند
سپاه حر با سپاه امیر عشق رکعتان ظهر و عصر را به امامت حضرت می خوانند
و حضرت ، سپاه حر را به دعوت هایشان یادآور می شود
سخت است تا ریه های فرسوده روزگار نسیم حقیقت را بپذیرد
حجاب ناسوتی بر نمی افتد و
نمی توانند شاهد جمال لاهوتی حضرت باشند
بیعت شکنان بر جان و دل خود اسراف می کنند و
فدای زیاده خواهی های نفس خویش می مانند
غرق در غرور اغراق آمیز غفلت می شوند
رشوه های گزاف،یکدلی و همزبانی و همراهی کوفیان را بهم می ریزد
دلهایشان را دلبسته دنیا کرده است چشم هایشان را بر روی آخرت می بندد
لحظه های تاریخ به انتظار کاروان کربلا قد می کشند
دل زمان در حواشی جاده نینوانرگسِ غم می کارد
و مژگان زمین در غزل خوانی چشمان امیر کاروان چراغانی است
و قلب بیابان نینوا،
ضرباهنگ گام های امیران کاروان عشق را می تپد
بیابانهای بی نوای نینوا و خاک خشک خموش کربلا ،
گره از ...یار بسته خویش بر می گیرد
و به پیشواز وعده ی هزار ساله تاریخ می آید
و خاک نینوا جز به اشارت آفتابی ِ خورشید نینوانمی فهمد
کرکسان مردار خوار دنیا دوست ،
از نامهربانی روکرده در نامردان نام آشنای کوفه به باده خواری و مستی ،
نقشه صواب و ناصواب مردمان دل بسته عروس نامیمون دنیا را نظاره می کنند
و نامه ای پر از عهد و بیعت را در آتش شهرت و غرور می سوزانند
کیسه های طلا ، کینه توزی حسودان را زیاد می کند و نافرمانی فرمان الهی فرومایگان را در جهلشان فرو می برد
و فریب نفس هوس باز شیطانی خود را می خورند
و فریب خوار رفتار پلیدان پست فطرت روزگار آن روز می شوند
و نافرمانی خدا، بزرگ ترین انحراف گناهکاران
شرابخوارگان شروری که بی سر و سامان ثروت و طلای دنیا می شوند
اسیر سرزنش و گرفتار طاعون طلحه زمان خود ،
روانه فتنه می شوند تا کربلا را به کام شهرت و عصیان فرو برند
شهوت پرستان شرمسار تاریخ شیفته ی شهوت فریبنده دنیای فانی می شوند و گمراه دنیا پرستی
هوس ؛ مَرکَب فتنه و آشوب می شود
و سپاهیان یزید و لشگریان کور بصر به جنگ
چهارپایان می روند دست از لجاجت بی جراحت بر نمیدارند و
بر نادانی خود اصرار می ورزند
انسان نماهایی که انسانیت را تا همیشه ی تاریخ ، مدیون نامردی ها و نامرامی های خود می کنند
صفین صفتان و خوارج طینتان تاریخ ،
دگربارمتولد می شوند و دنیایشانرافریب خورده ی امید های غیرممکن
و آرزوهای دروغین ،می کنند
بهار تاول می زند
باران سیاه می شود
دروازه های پنجره های مهر را که خدا به رویشان گشوده است می بندند
تاریخ تا تاریخ است بهانه در بهانه از ادب می گوید
ترانه در ترانه از ترنم می سراید
و جوانی جوانه می زند
جوانی و جوانمردی جبروت و جدایی
کنیه ات را تاریخ اخ العشق می گذارد و لقبت را اخ الوفا
کاروان در کاروان
اشک از پشت پرده های خیام حرم رهسپار رزمگاه رزمنده رشید رود فرات می شود
از زمانه ی قدم گذاشتن قامت ر عنایش در نینوا و در کنار فرات
از هنگامه ی برداشتن مشک برای رساندن آب به اهل خیام و حرم
از زمان استجابت حاجت کودکان عطشناک
غیرت و عزت و عاطفه و عقل در تاریخ عشق معنا می شود
الفبای ادب و وفا
حرف به حرف در گوش تاریخ عاشقانه های هستی هجی می شود
آموزگار عشق و ادب و ارادت ،تاریخ سر انگشتان تحیر به دندان می گیرد و در روایت لحظه هایش حیران مانده است.
کدام ماجرایت را بگوید
سایه سارِ سپر بلایِ خون خدا !
کاروان در کاروان اشک از پشت پرده های خیام حرم رهسپار رزمگاه رزمنده رشید رود فرات می شود
از گذرگاه گریه گذشتن ، گران ترین زمان روز دهم عاشورا
ماه ِپاره پاره ، معجزه تاسوعای نهم شصت و یک هجرت می شود
و عطر دست های عباس بر گردن گلهای یاس تاریخ می ماند
معنای ممتد مهرورزی ،
شکوه ِ شکوه ناپذیر دوشا دوش عشق ،
حجم سنگین و رنگین داغ را ازشانه های برادربر می دارد
چشم ها چشم به راه بیرق بی قرار عباس ،
غربت کربلا را( سرمه میکنند) با اشک های زلال خویش شستشو می دهند
جوانان بنی هاشم می آیند
شمشیر، شرمسار شهامتش می شود و بر زمین می افتد
والله ان قطعتموایمینی
انی احامی ابدا عن دینی
تا ابد حامی دین و پیرو حسین می ماند ،
صدای رسایش رعشه بر رذل صفتان روباه سیرت دشمن می اندازد
روباهیان نوحرامیانرا راهی به قلب امن تونیست
باقیمانده ات را می کشند
به حسرت کشتن باقی مانده ات می آیند
و آنچه را که بر خاک پاک نینوامانده است تیغ توحش می زنند
و همچنان در تکاپوی وصل، هیچ گاه پلک های اشراقی ات بسته نمی شود
در نوازش فرشتگان پرواز را آغاز می کنی
در عقیق عشق اشراقی ات ،
ذرات قطره قطره شناور می مانند
آب در برابر ادب بی اندازه ات حقیر می شود
قطره های فرات همهمه ی همیشگی شرمساری تاریخ را سر میدهند
و شرمسار شمایل شیشه ای قطره های نگاهت می مانند
رسیدن به خیام اهل حرم برایت ، رازی بزرگ می ماند رازی به وسعت نگاه عاشقانه اهل حرم
رازی به اندازه تمام نگاه ناباورانه نیمه جان کودکان و دلهای به انتظار نشسته
پیچش صدای عمو عموی اهل حرم از جزء جزء اشراق ،بالا می رود و طعم جادویی عطش را تا پله های بلند آسمان بالا می برد
ای اهل حرم سید و سالار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
خاک جهل گرفته است .بیابان های بی نوای بی آبرو بیمار حسرت قدم هایت می ماند
حیاهجرتش را از فرات آغاز می کند
آنگاه که قبلگاه امید و آرزوی کودکان و امید امیر کاروان
دلدادگی دلدار دلیر دشت نینوا را با چشم هایش مشق می کند
مرثیه معراج مردانگی و مروت، از دست های باغیرتش فرو می ریزد
احساس بی قراری طعم شور چشم ها را به لب های تشنه می چشاند
خاک بوی مشکت را می دهد
بوی علم ت را
و چشم عالم به بی انتها ترین مفهوم گمنام دلدادگی دوخته می شود
عطش شدید، سراسر احساس را فرا می گیرد
وتمام آب های جهان طعم عطش می گیرند
یک آسمان بغض در تودرنگ می کند
دریا دریا ، باران باران ، ناله ناله، جاری می شود
انحنای نحیف نگاه کودکانِ کاروان ، طاقت درشتی اشکهای زینب را ندارد
سلام بر مادر عباس سلام بر مادرحماسه
پاییزپرستوهاییکپارچه آتش و عشق ..
رفتن تا خدا بهایی جز جان نمی خواهد
چقدر راه آسمان برایشان کوتاه می شود
جهان زلزله خیز می شود در برابر نام چهار حرفی عباس
کوتاه و سوزان می گذرد
با دستهای افلاکی عباس بن علی بن ابی طالب بر چهره ویران فرات
فرات شرمنده می جوشد
یارای موج زدن ندارد
قامتی از حوادث خمیده
چهره ای به اندازه غم های عالم شکسته
خاک های بیابان نینوا سیلی آفتاب را معنا می کنند
تشنگی را باید از ریگ های ساحل فرات پرسید
تا بگویند آب به چه می ارزد
دشمنان در برابر جوانان بنی هاشم از دشنه و دشنام ،دمی دم فرو نبستند
دگر بار داستان غربت هارون در میان بنی اسرائیل در سینه زمان مرور می شود
و با فرودآمدن شمشیرفرزندفاطمه بر زمین خط استوای درد
و استوای عاشقی در جغرافیای عشق ابدی می شود
و کربلا بهانه ای می شود تا نام عشق را بنویسد
باران اشک غریبانه و سربه زیر از آسمان نگاه وارث خون خدا می بارد
شور آفرین شیرین لب شش ماهه نینوا بر دستان ابوالاحرار
و سرور آزادگان فرا روی حرامیان می ایستد
و آن هنگام که عمر ابن سعد دستور تیر می دهد و حرمله سه شعبه کینه و بغض و نفرت را رها میکند
غزل تشنه کامی کربلاییان با خون زاده لیلا سروده می شود
فرات تشنه مشک های اهل حرم
و بیابان از فرات تشنه تر و تشنه خون امام
و امام از هر دو تشنه تر و حسین سرچشمه تشنگی ها ست
همسفران معراج مولایمان آماده دیدار اجدادشان حدیث دلدادگی و عاشقی می سرایند
مسیحا دم مصطفی گوهر مظلوم کربلا،
زمین نینوا را رها می کند تا شش ماهه اش را به امانت به آن بسپارد
سنت سپاس گذاری را بجای آورد
و سر به آسمان آبی بی کران عشق می کند
و در هروله ی اشک هایش از رب ، صبر و توان و رضایش را طلب می کند
کوچکترین سرباز لشگرش را قربانی می کند
کربلا نماد آرزوهای نا مکرر تمام زمانهاست
که از هر زبانی شنیده می شود
بهار تکیده زیر قدم های ارباب شکوفا می شوند
و لاله های عاشق معنای مهربانی را می فهمند
هنوز نیم قرن از رحلت فرستاده خدا نگذشته است ، حرمت خاندان رسولش را می شکنند
سید جوانان بهشت در دنیایی از نامرادی ها و نامردی ها
غریبانه ترین غروب در گمنام ترین زمین
عطشناک ترین لحظه بر خاک می چکد
خورشید ، سوگوار مظلوم قربانگاه عشق می شود
کاروان تازیانه و اشک و اندوه ، شلاق اعتراض بر قلب خویش می کوبند
و اسب جهاد زین می کنند
سیمای کودکان داغ دار و دیدگان اشک بار یتیمان و زنانی سوگ وار رخ می کند
عشق با تمام قامت بر فراز قتلگاه ایستاده است
حرامیان به جنگهای بدون دفاع می آیند
با نیزه هایشان به نبرد گل های سرخ آمده اند
خورشید خاموش بر دشت نینوا
دشمن نور دشمن خویشتن است
و دشمنان نور در زیر آوار در تاریخ دفن می شوند
رفتنی ابر است و ماندنی خورشید
خورشید چشم هایش جاودانه خواهد شد
خورشید در بالای نی خورشید است
درصندوق هم خورشید است
مصراع جدایی ناپذیر قصیده بعثت غدیر و انتظار در عاشورا تکرار می شود
و کاروان کربلا دل به نسیم روح بخش قرآنِ خورشیدِ نیزه ها می سپارند
رضای خدا را به جان می خرند و راز ایجا د حروف مقطعه ی قرآن باز می شود
الفبای عشق در ماورای قصه آینه ها یافت می شود.
12
نام مبارکش چه آسان بر لبها می نشیند
و یادش چه داغ ها بر دلها می نشاند
نامش که می آید آفتاب شرمنده می شود و خاموش
مسافر سالهای شصت هجرت را می گویم
که در طفولیت و کودکی در آغوش رحمه للعالمین اوجی بی نظیر داشتند
نام مولود که بیاید خدا در کودکی بسیار او را بوسیده و گریسته است
نام مبارکی که میلادش میلاد اشک و گریه است
ثار الله
خون تنیده در رگهای تاریخ است
شهید بی شبیه تاریخ عشق
بانوی تنها نینوا
با گلوی مرثیه ها
حدیث تشنه ترین دست های صحرا را می خواند
مادر پروانه های بی قرار نینوا
چندبار دلت کوه میشود و به لرزه درآید
بانوی هزار داغ
کجا می رود بانو ی با تمام مهربانی ها ، با سینه ای که داغ هزار کوه را به سوگ نشسته است
کجا می رود سایه سار بنی هاشم
آنگاه که دست های رشید عباس را در دست های حسین نهاد و علمداری یک انقلاب را در سایه اطاعت از ولایت به او یاد آوری کرد
ای مرهم زخم های کهنه مولا و مادر غم های فرزندان فاطمه
ای شاه بین غزل عاشقانه زندگی برادر
کربلای شصت هجری قرآن یک بار دیگر از حنجره عاشورا تلاوت شد
خیمه گاه حسین همیشه بر پاست
از آن روز که بر ساقه های عرش با خطی از نور پنج نورالهی را نوشت از همان زمان ، خیمه گاه برپا شد
خیمه گاه از همان روز که قامت آدم را به دست خویش برپا ساخت هنوز هم چنان برپاست
هزار سال گذشت از حکایت مجنون
هنوز مردم صحرانشین سیه پوشند .
مهدی توکلیان /محرم 1393
کد خبر 358700
تاریخ انتشار: ۸ آبان ۱۳۹۳ - ۱۸:۴۴
- ۰ نظر
- چاپ
مهدی توکلیان نویسنده آیینی دلنوشته ای را در رثای حضرت سیدالشهدا (ع) به رشته تحریر درآورده است.
منبع: مهر